Saturday, January 20, 2007

و بار دیگر محرم...

امام نگاهی به ظاهر کرد و نظری در باطن، و گفت: «غضب خداوند بر یهود آنگاه شدت گرفت که عُزیز را فرزند خدا گرفتند و غضب خدا بر نصاری آنگاه که او را یکی از ثلاثه انگاشتند و بر این قوم، اکنون که بر قتل فرزند رسول خود اتفاق کرده‌اند...» و همچنان که محاسن خویش را در دست داشت گفت: «والله آنان را در آنچه می‌خواهند اجابت نخواهم کرد تا خداوند را آن‌سان ملاقات کنم که با خون خضاب کرده‌باشم...» و سپس با فریاد بلند فرمود: «آیا فریادرسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا دیگر کسی نیست که ما را یاری کند؟ کجاست آنکه از حرم رسول خدا دفاع کند؟»... و صدای گریه از خیمه‌ی آل‌الله برخاست.

دهر خجل شد و اگر صبر، خیمه بر آفاق نزده بود، آسمان انشقاق می‌یافت و خورشید چهره از شرم می‌پوشاند و سوز دل زمین، دریاها را می‌خشکاند و ... سالهای دریغ فرا می‌رسید.

آن شوربختان خجل نشدند اما آب و خاک و آتش و باد، سخن امام را در لوح محفوظ باطن خویش به امانت گرفتند و از آن پس، هر جا که آب چشمی فرو ریخت و خاکْ سجاده‌ی نمازی شد و آتش دلی سوخت و باد آهی شد و از سینه‌ای برآمد، این سخن تکرار شد. از خاکی که طینت تو را با آن آفریده‌اند باز پرس؛ از آبی که با آن خاک آمیخته‌اند، از آتشی که در آن زده‌اند و از نفخه‌ی روحی که در آن دمیده‌اند باز پرس، تا دریابی که چه امانتداران صادقی هستند. تاریخ امانتدار فریاد «هل مِن ناصر» حسین است و فطرت گنجینه‌دار آن... و از آن پس، کدام دلی است که با یاد او نتپد؟ مردگان را رها کن، سخن از زندگان عشق می‌گویم.


فتح خون، سید مرتضی آوینی

No comments: